وبگاه حسین کریمی

با شما سخن میگویم...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادبیات» ثبت شده است

شعر تشییع در تبعید سروده مجتبی جعفری

دوشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۴۷ ب.ظ

تشییع در تبعید


هر شب من و طعم گسِ تکرار

تقدیرم از روز ازل این بود

یا ایها البدبختی از آغاز

پیمانه ات خوناب چرکین بود


من زندگی را مرگتر دارم

با تلّی از بغض ترک خورده

پشت چراغی تا ابد قرمز

با آرزوهای کتک خورده


اردیبهشت طعم جهنم داشت

میلاد نه، میعاد هجرت بود

در قحط سال غربت و ماتم

بانگ غراب و بوم دهشت بود


من ساز ناکوک زمین بودم

مجنون ترین بیدِ تبر خورده

معجونی از عصیان و دلشوره

شیرین ترین فرهادِ سرخورده


با پیکر بی جان و فرسوده

با لرزشی بر استخوانِ پشت

سخت است حالم را بدانی سخت

روزی که میلادم مرا می کشت


همچون پل بی عابر تنها

در رخوت خاموشی و حسرت

آوار صدها کوه بر گردن

لنگ عبور خویش با وحشت


ققنوس گنگ تیره بختی ها

جا مانده از خاکستر افسوس

چون بختکی آتش به بختم زد

آوار شد کابوس بر کابوس


در مسلخ دژخوی مرگ اندود

دلق هویت پاره و مخدوش

در این گُم آبادِ ستیهنده

خوف و عنا همخانه و همدوش


در این عبوسین شب، شبِ ممتد

در انزوای تیره ی معهود

با پیکری دلخسته و مسلول

سهم من از دنیا فقط این بود


تن زخمی از پادافرهِ هستن

با طالعِ کژفهمِ کوژ اندیش

عجز و عزا و رخوت و خلسه

ژرفِ شگرفِ ورطه ی تشویش


در بستر جبر و جنون و جور

سردابه ی چرک و فساد و خون

بهت هبوط از عالم فردوس

با حکم یک تبعیدیِ ملعون


در رقصمرگِ یک ملالِ گنگ

در چندش سردابه ی تابوت

چشم انتظار ساعت مردن

چون صائقه در مخزن باروت


مردم چرا هرگز نفهمیدند

این زندگی زهرآبه ی درد است

سگ مرگیِ هر روزه در هضیان

رگبارِ شرمِ تلخِ نامرد است


یلدای غم! خُنیاگرِ حِرمان!

ای زندگی، غم لانه ی اِدبار

بدمستی ات نوشِ خودت باشد

تنگ آمدم، دست از سرم بردار


ای زندگی! دست از سرم بردار

سهمم همیشه زهرِ افیون است

عریانیِ مردن نهیبم زد

این جامِ آخر ساغر خون است


من ماندم و شعر و شب و تاول

در رعشه ی تبدارِ فرسودن

تا ژرفنای پوچی یک گور

در هجو هستی شعر پیمودن


آغشته ی همخوابگی با برگ

سیب هوسناکانه در بستر

مخمور و مست از نشئه ی آغوش

آشفته از گَس بوسه ی پَرپَر


دیگر نمیخواهم بهشتت را

در نازکای مخملِ موهوم

حیّ علی شرّالعمل برخیز

در این قمارِ پای تا سر خون


در این قمار یکسره با باخت

در دستخونِ زادن و بودن

بر شطّ رنجِ بی سرانجامی

مات از مشوّش خواب فرسودن


با وعده ی نان و شراب و عشق

عطرِ نوازش، بوسه ی کشدار

بر زخمِ ناسورم نمک پاشید

موسیقیِ تکرارِ ناهنجار


" بیگانه" در بیغوله ی عسرت

آزرده از این خلقت مشئوم

افتاده یکسر در حضیضِ وهن

از مُرده ریگِ زندگی محروم


#مجتبی_جعفری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۷
حسین کریمی

شعر لنگر تسکین از قیصر امین پور

دوشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۴۴ ب.ظ

با توام

ای لنگر تسکین!

ای تکان‌های دل!

ای آرامش ساحل!


با توام

ای نور!

ای منشور!

ای تمام طیف‌های آفتابی!

ای کبود ارغوانی!

ای بنفشابی!

با توام ای شور ای دلشوره‌ی شیرین!


با توام

ای شادی غمگین!


با توام

ای غم!

غم مبهم!

ای نمی‌دانم!

هر چه هستی باش!

ای کاش...


نه، جز اینم آرزویی نیست:

هر چه هستی باش!

اما باش!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۴
حسین کریمی
وبگاه حسین کریمی

اگر هنرمندی ٬ شاعری یا اهل علم و ادبی٬
اگر دلت برای وطنت می تپد٬
اگر آزاده ای و زیر بار زور نمیروی ٬
اگر خوش خلقی و امانتدار٬
تو ... یقینا .. یک « مسلمانی » !

مذهبی ها تک بعدی یا جدای از دیگر مردم نیستند٬ آنهایی که شما آنها را مذهبی میدانستید و شمارا از دین منزجر ساختند اصلا « مذهبی » نیستند!

مسلمان و مذهبی حقیقی تویی و هرکسی که ویژگی های بالا اوصاف اوست..

آخرین نظرات
  • ۹ اسفند ۹۶، ۱۷:۱۵ - علی اصغر
    سلام
  • ۶ اسفند ۹۵، ۰۷:۳۲ - جملک نویس
    خدا قوت
  • ۲۸ بهمن ۹۵، ۱۸:۵۳ - جملک نویس
    آفرین
  • ۱۴ بهمن ۹۵، ۱۲:۲۹ - elahe sodagar
    ممنونم
پیوندهای روزانه