وبگاه حسین کریمی

با شما سخن میگویم...

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادبیات فارسی» ثبت شده است

شعر « آب اجل » سیف فرغانی

چهارشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۸، ۰۱:۰۹ ق.ظ

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد

هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب

بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگهان

بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام

بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز

این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد

بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت

این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست

گرد سم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت

هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت

ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن

تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید

نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان

بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم

تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی

این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد

آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه

این آب ناروان شما نیز بگذرد

ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع

این گرگی شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست

هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

ای دوستان خوهم که به نیکی دعای سیف

یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۸ ، ۰۱:۰۹
حسین کریمی

شعر تشییع در تبعید سروده مجتبی جعفری

دوشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۴۷ ب.ظ

تشییع در تبعید


هر شب من و طعم گسِ تکرار

تقدیرم از روز ازل این بود

یا ایها البدبختی از آغاز

پیمانه ات خوناب چرکین بود


من زندگی را مرگتر دارم

با تلّی از بغض ترک خورده

پشت چراغی تا ابد قرمز

با آرزوهای کتک خورده


اردیبهشت طعم جهنم داشت

میلاد نه، میعاد هجرت بود

در قحط سال غربت و ماتم

بانگ غراب و بوم دهشت بود


من ساز ناکوک زمین بودم

مجنون ترین بیدِ تبر خورده

معجونی از عصیان و دلشوره

شیرین ترین فرهادِ سرخورده


با پیکر بی جان و فرسوده

با لرزشی بر استخوانِ پشت

سخت است حالم را بدانی سخت

روزی که میلادم مرا می کشت


همچون پل بی عابر تنها

در رخوت خاموشی و حسرت

آوار صدها کوه بر گردن

لنگ عبور خویش با وحشت


ققنوس گنگ تیره بختی ها

جا مانده از خاکستر افسوس

چون بختکی آتش به بختم زد

آوار شد کابوس بر کابوس


در مسلخ دژخوی مرگ اندود

دلق هویت پاره و مخدوش

در این گُم آبادِ ستیهنده

خوف و عنا همخانه و همدوش


در این عبوسین شب، شبِ ممتد

در انزوای تیره ی معهود

با پیکری دلخسته و مسلول

سهم من از دنیا فقط این بود


تن زخمی از پادافرهِ هستن

با طالعِ کژفهمِ کوژ اندیش

عجز و عزا و رخوت و خلسه

ژرفِ شگرفِ ورطه ی تشویش


در بستر جبر و جنون و جور

سردابه ی چرک و فساد و خون

بهت هبوط از عالم فردوس

با حکم یک تبعیدیِ ملعون


در رقصمرگِ یک ملالِ گنگ

در چندش سردابه ی تابوت

چشم انتظار ساعت مردن

چون صائقه در مخزن باروت


مردم چرا هرگز نفهمیدند

این زندگی زهرآبه ی درد است

سگ مرگیِ هر روزه در هضیان

رگبارِ شرمِ تلخِ نامرد است


یلدای غم! خُنیاگرِ حِرمان!

ای زندگی، غم لانه ی اِدبار

بدمستی ات نوشِ خودت باشد

تنگ آمدم، دست از سرم بردار


ای زندگی! دست از سرم بردار

سهمم همیشه زهرِ افیون است

عریانیِ مردن نهیبم زد

این جامِ آخر ساغر خون است


من ماندم و شعر و شب و تاول

در رعشه ی تبدارِ فرسودن

تا ژرفنای پوچی یک گور

در هجو هستی شعر پیمودن


آغشته ی همخوابگی با برگ

سیب هوسناکانه در بستر

مخمور و مست از نشئه ی آغوش

آشفته از گَس بوسه ی پَرپَر


دیگر نمیخواهم بهشتت را

در نازکای مخملِ موهوم

حیّ علی شرّالعمل برخیز

در این قمارِ پای تا سر خون


در این قمار یکسره با باخت

در دستخونِ زادن و بودن

بر شطّ رنجِ بی سرانجامی

مات از مشوّش خواب فرسودن


با وعده ی نان و شراب و عشق

عطرِ نوازش، بوسه ی کشدار

بر زخمِ ناسورم نمک پاشید

موسیقیِ تکرارِ ناهنجار


" بیگانه" در بیغوله ی عسرت

آزرده از این خلقت مشئوم

افتاده یکسر در حضیضِ وهن

از مُرده ریگِ زندگی محروم


#مجتبی_جعفری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۷
حسین کریمی

شعر لنگر تسکین از قیصر امین پور

دوشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۴۴ ب.ظ

با توام

ای لنگر تسکین!

ای تکان‌های دل!

ای آرامش ساحل!


با توام

ای نور!

ای منشور!

ای تمام طیف‌های آفتابی!

ای کبود ارغوانی!

ای بنفشابی!

با توام ای شور ای دلشوره‌ی شیرین!


با توام

ای شادی غمگین!


با توام

ای غم!

غم مبهم!

ای نمی‌دانم!

هر چه هستی باش!

ای کاش...


نه، جز اینم آرزویی نیست:

هر چه هستی باش!

اما باش!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۴
حسین کریمی

نوروز در اشعار شاعران ایران زمین

پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۳۴ ب.ظ

در مطلب زیر نوشته های استاد عزیزم آقای مجتبی جعفری را که امروز در روزنامه همدلی به چاپ رسیده است می آورم،شاد و پیروز باشید: 
طنین گام‌های بهار ، دل‌ها را می‌نوازد و رقص فرح بخش و مُشک بیز شکوفه‌ها، روح را می‌رقصاند. باد صبا نافه گشایی می‌کند تا جان‌ها به عطر آسمانی آن بویناک گردد. طَبَق طَبَق سبزه و گل در راه است تا زمین و آنچه بر وِی است بیاراید. بهار فرا می‌رسد تا نغمه شادی و سرور بر لب‌ها و در دل‌ها بنشاند و زنگ غم و اندوه از چهره‌ها بزداید. رستاخیز طبیعت به شیدایی بهار است؛ از نسیم بهار است. زمین در زایش بی امان خود و زمان در دگرگونی‌های مداوم خویش شمّه‌ای از نقش‌بندی‌های نقّاش اَزَل را می‌نمایاند. بهار فرا می‌رسد تا هرآنچه از سردی و خشونت، جمود و خمودگی و سکون و رخوت از چهره زمین بتاراند. گل به تبسّم قامت می‌بندد وشکفتن را زمزمه می‌کند تا ناز و تنعّم خزان و شوکت باد دِی را درهم فرو ریزد.
و نوروز، آغاز بهار است و آغاز بهار، آغاز حیات. نوروز، شاه‌بیتِ غزلِ سبزِ آفرینش است که با آمدنش شور و گرمی و حیات را تا ژرفای جان به ترنّم می‌نشیند.
بر پایی جشن نوروز باستانی آیینى دیرپای است، که خاستگاه و ریشه آن به ایران باستان باز مى‌گردد. بسیارى از مورّخان معتقدند که نژاد پارسى آریایى حتى قبل از زرتشت سال نو را جشن مى‌گرفته است. درباره فلسفه و علل پیدایش جشن نوروز نظرات متفاوتی وجود دارد امّا متون کهن ادبى، بهترین منبع براى بیان چگونگى شکل‌گیرى آیینِ شیرین و دیرینِ نوروزى است. نویسندگان و شاعران قرن چهارم و پنجم هجرى هم‌چون حکیم ابوالقاسم فردوسى، منوچهرى، عنصرى، فرّخی و ... هر یک در پاره‌اى از متون و اشعار، از آغاز بهار و رستاخیز طبیعت و نوروز، سخن گفته‌اند. در ادبیات فارسی جشن نوروز را مانند بسیاری از آیین‌های دیگر به نخستین پادشاهان نسبت می‌دهند. با توجه به روایت‌های افسانه‌ای- اسطوره‌ای ایران، آغاز پیدایش جشن نوروز را به جمشید، چهارمین پادشاه پیشدادی ایران نسبت داده‌اند. بدین صورت که «جم» پادشاه آن زمان، پس از در نَوَردیدن سرزمین‌های بسیار، وقتی که به آذربایجان رسید، دستور داد تخت جواهر نشانی را بر مکان بلندی به سمت مشرق بگذارند و خود نیز تاج جواهر نشانی را بر سر گذاشت و برآن تخت نشست. همین که پرتو خورشید بر تاج افتاد، شعاعی در نهایت روشنایی به وجود آمد، مردم شاد شده و گفتند:« امروز، روز نو است» و به این دلیل که به زبان پهلوی، شعاع نور را «شید» می‌گفتند، از آن روز این کلمه را بر نام جم افزودند و او را «جمشید» نامیدند و جشن بزرگی برپا کردند. فرزانه پارسی، فردوسی بزرگ این چنین نغمه سر می‌دهد:
همه کردنی‌ها چو آمد بجای
ز جای مهین برتر آورد پای
به فر کیانی یکی تخت ساخت
چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
که چون خواستی دیو برداشتی
ز هامون به گردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد برِ تختِ اوی
فرومانده از فرهِ بختِ اوی
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
بر آسوده از رنج تن دل ز کین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین روز فرخ از آن روزگار
بمانده از خسروان یادگار
در شاهنامه فردوسی، وقوع بیشتر رخدادهای مهم مصادف با نوروز بوده، از جمله آغاز آفرینش، غلبه کاوه آهنگر بر ضحّاک ماردوش، زادروزِ سیاوشِ فرخنده، به تخت نشستن کیخسرو و نجات ایران از دشمنی با افراسیاب. هم‌چنین به دنیا آمدن زرتشت در آیین ایران باستان نیز در روز نوروز اتفاق افتاده است.
نوروز عمومی‌ترین و دیرپاترین جشن مردم ایران است که هم‌زمان با نخستین روز از سال خورشیدی ایرانی - هرمز روز یا اورمزد روز- برابر با یکم فروردین ماه برگزار می‌شود. این روز، ریشه در آیین‌ها و سنّت‌های کهن نیاکان ما دارد و از دورترین دوران تاریخی این مرز و بوم، تاکنون پاینده و پایدار مانده است. بی‌شک، در میان همه جشن‌ها و آیین‌های ایرانی نمی‌توان رویدادی را به مانند نوروز، جست وجو کرد. نوروز، بزرگ‌ترین جشن ملّی ایرانیان است و تمام اقوام، مذاهب و گروه‌های فکری و عقیدتی را که در این مرز و بوم زندگی می‌کنند گردِ هم می‌آورد؛ از این روست که این جشن در میان ایرانیان ارزشی ماندگار یافته است. دلیل پایدار ماندن نوروز در فرهنگ ایرانی را می‌توان پیوند عمیق آن با آیین‌های ایرانی و تاریخ این کشور با حافظه فرهنگی ایرانیان دانست.
شادی و شادمانی نزد ایرانیان همواره از جایگاهی والا برخوردار بوده و از آن به عنوان یکی از دهش‌ها و ارمغان‌های ایزدی یاد می‌کرده‌اند و آیین‌های شادمانی از برجسته‌ترین هنجارها و ویژگی‌های فرهنگی ایرانیان، به حساب می‌آمده، ازین رو همواره در هاله‌ای از تقدّس، فرخندگی و نیک روزی همراه بوده است. بسیاری از جشن‌ها و آیین‌های ایرانی در گذر زمان یا از میان رفته‌اند و یا کم فروغ شده‌اند، اما تنها جشنی که هم‌چنان باشکوه بسیار در نزد ایرانیان برگزار می‌شود، نوروز است.
نوروز در ادبیات فارسی با جشن فروردین، نوروز جلالی، و جشن جم و... نیز نام‌گذاری شده است و بیشتر شاعران بزرگ ایرانی از دیرباز تاکنون درباره نشاط و سرزندگی در بهار و نوروز و آیین‌های زیبای آن بهاریه‌های ماندگاری به یادگار گذاشته‌اند. «بهاریه یا بهارانه» به اشعاری گفته می‌شود که درباره فصل بهار و نوروز سروده و نوشته می‌شود. ادبیات فارسی، سرشار از «بهارانه»های زیبای شاعرانی هم‌چون رودکی، عنصری، منوچهری، حافظ، سعدی، خاقانی و ... است. سرایندگان ایرانی از دیرباز تاکنون در وصف نوروز و جشن فروردین داد سخن داده‌اند که در ادامه به برخی از آن‌ها نگاهی گذرا خواهیم داشت.
رودکی از شاعران نامدار قرن چهارم هجری و پدر شعر پارسی در وصف نوروز و بهار چنین سروده است:
آمد بهار خرّم با رنگ و بوی طیب
با صد هزار نزهت و آرایش عجیب
شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان
گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب
عنصری شاعر سرآمد دربار غزنویان در وصف بهار و نوروز گفته است:
باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود
تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود
باغ هم‌چون کلبه بزاز پر دیبا شود
راغ همچون طبله عطار پر عنبر شود
منوچهری دامغانی از شاعران مشهور قرن پنجم بیش از هر شاعری از زیبایی‌های طبیعت، مناظر گوناگون، گل‌های رنگارنگ و ...در فصل بهار قلم فرسایی کرده است:
آمد نوروز هم از بامداد
آمدنش فرخ و فرخنده باد
باز جهان خرّم و خوب ایستاد
مُرد زمستان و بهاران بزاد
نظامی گنجوی در قرن ششم هجری این‌گونه از نوروز یاد می‌کند:
جهان از باد نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشکین نفس گشت
صبای گرم رو عنبر فشان شد
شیخ اجل سعدی شیرازی بهاریه‌ای با این مطلع می‌سراید:
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
حافظ نوشین غزل می فرمایند:
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
هوشنگ ابتهاج از غزل‌سرایان بزرگ معاصر نیز بهارانه‌ای با این مطلع سروده است:
بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم
به پای سرو آزادی سر و دستی برافشانیم
به عهد گل زبان سوسن آزاد بگشاییم
که ما خود درد این خون خوردن خاموش می‌دانیم
و در پایان با این چکامه زیبا و خاطره‌انگیز فریدون مشیری به استقبال بهاری خوش و دلکش خواهیم رفت. امید که این بهار فرح‌بخش، همراه خود خیر، خوشی، سلامتی، شور، نشاط، سعادت، سربلندی، پیروزی و بهروزی را برای شما به ارمغان بیاورد و به زندگیتان تری وتازگی ببخشد.
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه‌های شسته ، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگ‌های سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
نوشته:مجتبی جعفری(دانشجوی دکترای ادبیات فارسی)

منبع:روزنامه همدلی

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۳۴
حسین کریمی

یوزپلنگانی که با او دویده اند!

پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۱۸ ب.ظ

*در زیر مطلبی از استاد ارجمندم آقای مجتبی جعفری را برایتان آورده ام که نگاهی به مهمترین کتاب بی‍‍ژن نجدی دارد.

مطلب امروز در روزنامه همدلی به چاپ رسیده است.*

در نگاه نخست عنوان کتاب بیژن نجدی خواننده را به فکر وامی دارد؛ «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند». از زمانی که سعادت آشنایی با هنر و هنرمند را داشته ام، هنرمندان را نازک‌اندیشانی یافتم که از پژمردن یک برگ دلگیر شده و چینی روح‌شان از مژه برهم‌زدنی تَرَک برمی‌دارد. 

هنرمند ظریف است و ظرافت، هنرِ ارجمندِ وِی، اما چگونه است که آلبر کامو «طاعون» را می‌نویسد، ژان پل سارتر با «تهوع» به اوج می‌رسد، ژوزه ساراماگو از «کوری» یاد می‌کند، صادق هدایت خالق «بوف کور» می‌شود و بیژن نجدی با یوزپلنگان می‌دَوَد. به‌راستی این عناوین به ظاهر خشن چگونه در کنار نام هنرمندانی قرار گرفته که وجودشان همچون گلبرگِ تری لطیف است؟

گیله‌مردِ باریک‌اندیش داستان‌نویسی

در تعریف از یوزپلنگ گفته‌اند: «حیوانی است شکارچی، گریزپا و وحشی که رو به انقراض و نابودی است». امّا این حیوان درّنده‌خو با نزدیک شدن به انسان و آمیزش با او به موجودی اهلی و دست‌آموز بدل می‌شود که به مرور زمان از خوی سبُعیت خود دست کشیده و منِ خویش را فراموش می‌کند و دست‌پرورده قدرت برتر از خود یعنی انسان می‌شود.

شاید نجدی با انتخاب این عنوان یوزپلنگ را نماد انسان و انسانیتی قرار داده که دیری است به فراموشی سپرده شده و بوی نابودی آن آشکارتر از پیش به مشام می‌رسد. با این حساب یوزپلنگ نه تنها درّنده‌خو و خون‌خوار نیست، بلکه باید به حالش دل نیز سوزاند و برای نجات و کمک به او کوشید.

این کتاب تنها اثر به چاپ رسیده در زمانِ حیاتِ گیله‌مردِ باریک‌اندیشی است که به اعتقاد ادب‌شناسان، پایه‌گذار سبکی در ادبیات شد که از آن با عنوان داستان شعر یاد کرده اند. این نثر شعرآلود، در سطرسطر کتاب و در بند بند داستان‌های آن نوازشگر چشمان خواننده است. نثری به همراه تشبیهات و استعارات و سمبل‌ها و سایر آرایه‌های زینت‌بخش ادبی که با سردی و جمود لایه‌های داستانی تضادی دلکش و زیبا را آفریده است. «در سه‌شنبه‌ای خیس، زیر چتر آبی و در چادری که روی سرتاسر لاغریش ریخته شده بود از خانه بیرون رفت...ص 14»

پای‌نهادن به دنیای خیالات

جدای از نثر شاعرانه بیژن نجدی باید گفت که نویسنده باوجود اینکه نخستین کار و اثر حرفه‌ای نویسندگی خود را به بازار طبع پیشکش کرده است از مضایق و تنگناهای سبک واقع گرایی و تا حدودی فراواقع‌گرایی با سربلندی بیرون آمده است و می‌توان این کتاب را از هردو دیدگاه رئالیسم و سوررئالیسم بررسی کرد.

یوزپلنگانی که با من دویده‌اند را واقع‌گرا می‌بینم، چراکه حوادث و داستان‌های این مجموعه بر بستری از رویدادهای کاملاً ملموس و معمولی بنا شده است و قهرمانان داستان‌ها افرادی هستند که بیشتر آن‌ها را در زندگی روزمره اطراف خود دیده‌ایم و با بی‌اعتنایی از کنار آن‌ها رد شده‌ایم و آن‌را فراواقع‌گرا می‌دانم زیرا نویسنده در جای جای کتاب از همزاد پنداری خود با اشیای موجود چشم نپوشیده و پای به دنیای خیالات آن‌ها نهاده است.

«چتر صدای مچاله شدن فنرهایش را نمی‌شنید. داشت می‌مُرد و دیگر نمی‌توانست هیچ بارانی را به یاد آورد. فقط خاطره‌ای دور و کمی گرم از کف دست ملیحه، هنوز در چتر بود...ص 70»

شخصیت‌ها و قهرمانان داستان‌های نجدی در زندگی عادی هیچگاه مجال قهرمان شدن نداشته و ندارند. اینان بیشتر شکست خوردگان و تیپاخوردگان مهجوری هستند که زندگی آن‌ها را از سر اجبار قِی کرده و به دور انداخته که از نوک قلم بیژن نجدی به صفحه کاغذ تراوش کرده اند. قهرمانانی ویران شده و لهیده که حوادث داستان همچون آواری بر سر آن‌ها خراب شده و آنچه در پس این داستان‌ها اتفاق افتاده پذیرش اغلب انفعالی و از سر درماندگی و ناچاری از سوی ایشان است.

تنها راه رهایی

شاید تنها راه رهایی و نقطه کانونی این شخصیت‌ها «مرگ» است، چونان یوزپلنگانی که انقراض نسل خود را به چشمِ خود به نظاره ایستاده اند. قهرمانان نجدی محکومی ازلی و ابدی اند و زاده تقدیر و جبر. سرنوشت محتوم خود را باور کرده اند و سرسپرده تقدیری هستند که گویا در اَزَل برایشان ترسیم شده است و حاضر به از سرنوشتن سرنوشت خود نیستند. گاه تسلیم محض اند و گاه بی اعتنا. قهرمانانی که یا مرده اند یا با مرگ زندگی می‌کنند. اما بیژن نجدی نمی‌تواند این ستم را برتابد و زبان به اعتراض می‌گشاید و در پی چرایی کار بر می‌آید، چرایی که پاسخی برایش در پی نیست. 

وجود گورستان نیز در سه داستان از ده داستان کتاب گواه این جمود است؛ جمودی که شاید بر آرزوهای از دست رفته نوع بشر در پدید آوردن دنیایی بهتر صحّه می‌گذارد. گورستان در حقیقت نمادی است برای از دست رفتن بشری که دیگر همچون اغلب شخصیت‌های داستان پیر، ضعیف، لاغر، بیمار و چه‌بسا همچون «ملیحه و طاهر» عقیم‌اند. بشری که توانایی آفریدن و آفریده شدن دوباره را ندارد، رنگ‌رخ‌باخته و رو به انقراض است.

نکته دیگری که در داستان‌های نجدی به چشم می‌خورد، تقابل و تضادی است که در همه داستان‌ها به طرزی محسوس حضور دارد. در داستان «سرسپرده به زمین»، ملیحه و طاهر سال‌هاست در جدال بر سر اسم کودکی هستند که هرگز به دنیا نیامده است. در «استخری پر از کابوس»، نجدی با کامیون و گازوئیل به عنوان نمادهایی برای تکنولوژی و تمدّن، جدال انسان را با طبیعت که به مرگ قو منجر شده است، به تصویر کشیده است. تقابل سپیدیِ برف به عنوان نمادی از طبیعت و سیاهیِ گازوئیل به عنوان نمادی از دستاورد بشر، تضادی تحسین‌برانگیز است. تضادی که کمترین رهاوردش تنهایی است. تنهایی انسان‌هایی که از سوی دیگران درک نمی‌شوند و مطرود جامعه خویش‌اند: «ستوان گفت این روزها نمی‌شود که فهمید مردم چه می‌گویند. چه می‌خواهند... با یک قو راحت‌تر می‌شود حرف زد. ص 17.»

اثری دردناک و انتقادی

از دیگر مضامین پرداخته شده در این مجموعه داستان پرداختن به موضوع جنگ است. جنگی که چون بوف شومی سایه نحس بال‌های خود را بر سر انسان گسترانده است. در پایان این مجال باید اشاره کرد که اگر «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» یک شاهکار در نوع خود نباشد، امّا آفرینشی است باتکنیک، تامّل‌برانگیز، دردناک و انتقادی.

منبع:روزنامه همدلی،نوشته مجتبی جعفری(دبیر ادبیات مدیر وبلاگ)

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۱۸
حسین کریمی

برگزاری المپیاد خواندن شهر ملارد

چهارشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۴:۰۱ ب.ظ
 
امروز چهارشنبه ۴ اسفند ماه٬ساعت۱۴:۳۰ در مکان مدرسه یادگار امام(ره) شهر ملارد واقع در خیابان اطلس شرقی المپیاد خواندن برگزار شد.

 

منابع این المپیاد از کتابهای قابوسنامه٬به قول پرستو و غزلیات سعدی بود.

 

خواندن از کتب مربوطه انتخابی بود.

 

امتحان کتبی درک مطلب هم با ۲۵ سؤال از دانش آموزان گرفته شد.

 

حسین کریمی(مدیر وبلاگ) هم در این المپیاد شرکت کرد و اجازه ورود به مرحله استانی که در اردیبهشت ماه 96 برگزار می شود  را کسب کرد.

 

از خداوند متعال خواستار کسب رتبه در مرحله استانی هستم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۰۱
حسین کریمی
   
نام کتاب:پرسه در پارسی(کتاب کار فارسی هفتم دوره اول متوسطه)
نویسنده:مجتبی جعفری(دبیر ادبیات مدیر وبلاگ)
انتشارات:تهران٬قاین
نوبت چاپ:اول٬ ۱۳۹۵
تیراژ:۱۰۰۰ جلد
قطع:وزیری٬مصور
قیمت:۲۰۰۰۰ تومان
جهت اطلاع از نحوه خرید می توانید با مدیر وبلاگ تماس بگیرید.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۲
حسین کریمی
وبگاه حسین کریمی

اگر هنرمندی ٬ شاعری یا اهل علم و ادبی٬
اگر دلت برای وطنت می تپد٬
اگر آزاده ای و زیر بار زور نمیروی ٬
اگر خوش خلقی و امانتدار٬
تو ... یقینا .. یک « مسلمانی » !

مذهبی ها تک بعدی یا جدای از دیگر مردم نیستند٬ آنهایی که شما آنها را مذهبی میدانستید و شمارا از دین منزجر ساختند اصلا « مذهبی » نیستند!

مسلمان و مذهبی حقیقی تویی و هرکسی که ویژگی های بالا اوصاف اوست..

آخرین نظرات
  • ۹ اسفند ۹۶، ۱۷:۱۵ - علی اصغر
    سلام
  • ۶ اسفند ۹۵، ۰۷:۳۲ - جملک نویس
    خدا قوت
  • ۲۸ بهمن ۹۵، ۱۸:۵۳ - جملک نویس
    آفرین
  • ۱۴ بهمن ۹۵، ۱۲:۲۹ - elahe sodagar
    ممنونم
پیوندهای روزانه